اسب یدک، جنیبت، کنایه از کسی که اصرار و پافشاری می کند، کنایه از با اصرار و پافشاری، برای مثال یک رکابی مپای بر سر زهد / چون شود دل عنان گرای صبوح (خاقانی - 4٨٢)، رفیق، دوست
اسب یدک، جنیبت، کنایه از کسی که اصرار و پافشاری می کند، کنایه از با اصرار و پافشاری، برای مِثال یک رکابی مپای بر سر زهد / چون شود دل عنان گرای صبوح (خاقانی - 4٨٢)، رفیق، دوست
نیک اندیشی، (فرهنگ فارسی معین) : همه دیانت و دین ورز و نیک رایی کن که سوی خلد برین باشدت گذرنامه، شهید، ای مایۀ خوبی و نیک رایی روزم ندهد بی تو روشنائی، رودکی، اگرنه عدل شه استی و نیک رایی او شدی سراسر کار جهان تباه و سیه، سوزنی، از نکویی و نیک رایی او راه جستم به آشنائی او، نظامی، همه عالم گرفت از نیک رایی چنین باشد بلی ظل خدایی، نظامی
نیک اندیشی، (فرهنگ فارسی معین) : همه دیانت و دین ورز و نیک رایی کن که سوی خلد برین باشدت گذرنامه، شهید، ای مایۀ خوبی و نیک رایی روزم ندهد بی تو روشنائی، رودکی، اگرنه عدل شه استی و نیک رایی او شدی سراسر کار جهان تباه و سیه، سوزنی، از نکویی و نیک رایی او راه جستم به آشنائی او، نظامی، همه عالم گرفت از نیک رایی چنین باشد بلی ظل خدایی، نظامی
کسی که رای و تدبیر وی موافق صواب و صلاح باشد، (ناظم الاطباء)، نیک اندیشه، (فرهنگ فارسی معین) : چه گفت آن گرانمایۀ نیک رای که بیداد را نیست با داد جای، فردوسی، بسی رای زن موبد نیک رای پژوهید و آورد باری به جای، فردوسی، همی کودکی نارسیده به جای، بر او برگزینی نه ای نیک رای، فردوسی، سر احرار زین الدین مکرم امیر نیک رای نیک نیه، سوزنی، نگفتم جز این با کس ای نیک رای و گر گفته ام باد خصمم خدای، نظامی، که این را به کار آور ای نیک رای که من حق آن با تو آرم به جای، نظامی، چنان داد فرمان شه نیک رای که رسم مغان کس نیارد به جای، نظامی، حقت گفتم ای خسرو نیک رای توان گفت حق پیش مرد خدای، سعدی، به قومی که نیکی پسندد خدای دهدخسرو عادل نیک رای، سعدی، نکوکاری از مردم نیک رای یکی را به ده می نویسد خدای، سعدی
کسی که رای و تدبیر وی موافق صواب و صلاح باشد، (ناظم الاطباء)، نیک اندیشه، (فرهنگ فارسی معین) : چه گفت آن گرانمایۀ نیک رای که بیداد را نیست با داد جای، فردوسی، بسی رای زن موبد نیک رای پژوهید و آورد باری به جای، فردوسی، همی کودکی نارسیده به جای، بر او برگزینی نه ای نیک رای، فردوسی، سر احرار زین الدین مکرم امیر نیک رای نیک نیه، سوزنی، نگفتم جز این با کس ای نیک رای و گر گفته ام باد خصمم خدای، نظامی، که این را به کار آور ای نیک رای که من حق آن با تو آرم به جای، نظامی، چنان داد فرمان شه نیک رای که رسم مغان کس نیارد به جای، نظامی، حقت گفتم ای خسرو نیک رای توان گفت حق پیش مرد خدای، سعدی، به قومی که نیکی پسندد خدای دهدخسرو عادل نیک رای، سعدی، نکوکاری از مردم نیک رای یکی را به ده می نویسد خدای، سعدی
آلتی از ذوات النفخ و آن خیکی است که بر یک دهانه آن انبونه ای باشدکه در آن دمند تا پر باد شود و بر دهانه دیگر خیک دو نای هم قد را که در طول و عرض متساوی باشند پهلوی یکدیگر محکم کنند و چند انگشت بر سوراخها فرو گیرند چنانکه هر نغمه از یک نای شنیده شود از نای دیگر هم همان مسموع گردد
آلتی از ذوات النفخ و آن خیکی است که بر یک دهانه آن انبونه ای باشدکه در آن دمند تا پر باد شود و بر دهانه دیگر خیک دو نای هم قد را که در طول و عرض متساوی باشند پهلوی یکدیگر محکم کنند و چند انگشت بر سوراخها فرو گیرند چنانکه هر نغمه از یک نای شنیده شود از نای دیگر هم همان مسموع گردد
صمیمی بی نفاق: یک رویه دوستم من و کم حرص مادحم هم راست در خلاام و هم پاک در ملا. (مسعودسعد)، متفق بی خلاف: چه ظالمان مکار چون هم پشت شوند و دست در دست دهند و یک رویه قصد کسی کنند زود ظفر یابند، صریح نص بی تاویل: وزبهر آنک رسول (علیه السلام) میانجی بود میان عالم لطیف و میان عالم کثیف که سخن او از خدای بخلق یک رویه نشایست بودن بهریرا ازاو محکم واجب آمد، پشت وروی یکی مقابل دو رویه: اطلس یکرویه. صمیمی و یکرو شدن، سر و صورت گرفتن منظم گشتن، متفق شدن بی خلاف گشتن
صمیمی بی نفاق: یک رویه دوستم من و کم حرص مادحم هم راست در خلاام و هم پاک در ملا. (مسعودسعد)، متفق بی خلاف: چه ظالمان مکار چون هم پشت شوند و دست در دست دهند و یک رویه قصد کسی کنند زود ظفر یابند، صریح نص بی تاویل: وزبهر آنک رسول (علیه السلام) میانجی بود میان عالم لطیف و میان عالم کثیف که سخن او از خدای بخلق یک رویه نشایست بودن بهریرا ازاو محکم واجب آمد، پشت وروی یکی مقابل دو رویه: اطلس یکرویه. صمیمی و یکرو شدن، سر و صورت گرفتن منظم گشتن، متفق شدن بی خلاف گشتن